59K views · 1.2K reactions | . امروز بالاخره هر دو فرزندم فهمیدند که چرا اسم آقای صبوری را گذاشته بودم اسکندر… بیست و چهار سال پیش آقای صبوری همسایهی ما بود و تقریبا سه چهارمش مرده بود.نگاهت میکرد اما نمیدید.حرف میزد اما چیزی نمیگفت.زنده بود اما تقریبا مرده بود. وقتی دو برادرش توی تصادف مردند و
59K views · 1.2K reactions | . امروز بالاخره هر دو فرزندم فهمیدند که چرا اسم آقای صبوری را گذاشته بودم اسکندر… بیست و چهار سال پیش آقای صبوری همسایهی ما بود و تقریبا سه چهارمش مرده بود.نگاهت میکرد اما نمیدید.حرف میزد اما چیزی نمیگفت.زنده بود اما تقریبا مرده بود. وقتی دو برادرش توی تصادف مردند و
.
امروز بالاخره هر دو فرزندم فهمیدند که چرا اسم آقای صبوری را گذاشته بودم اسکندر…
بیست و چهار سال پیش آقای صبوری همسایهی ما بود و تقریبا سه چهارمش مرده بود.نگاهت میکرد اما نمیدید.حرف میزد اما چیزی نمیگفت.زنده بود اما تقریبا مرده بود.
وقتی دو برادرش توی تصادف مردند و توی امامزاده معصوم دفن شدند طوری تعریف کرد که انگار رفتهاند قم تا از حاج حسین سوهانی و پسران دو بسته سوهان اصل بگیرند و برگردند.
وقتی پسر بزرگش پژوهشگر برجستهای در اروپا شد و اسمش همه جا پیچید طوری سر تکان داد که انگار از کودکستان غنچههای اسلام کارت صد آفرین و اردوی یک روزهی جمکران برده.
همسرش که فوت کرد حالت صورتش طوری بود که انگار ناراحت است که باید از خواب ظهرش بزند و توی بهشت سکینه دفنش کند…
خودش هم که مرد طوری بیصدا و بی بو پوسید که همسایهها هم یک ماه بعد فهمیدند.البته ما خیلی وقت بود از آن ساختمان رفته بودیم اما گاهی توی فلکهی رستاخیز میدیدمش که دارد از دکهی روزنامه فروشی روزنامهی آیندگان را میخرد که چهل سال قبل توقیف شده بود اما انگار هنوز یک شماره برای او چاپ میشد تا بتواند جدولش را تا نصفه حل کند و خوابش ببرد….
*
بچهها این فیلم را توی اینستا دیدند و تازه فهمیدند که چرا اینقدر جواد خیابانی را دوست دارم و برایش یقه جر میدهم….
این اسکندر خان کوتی عجیب گزارشگری بود.چه گل میخوردیم چه گل میزدیم واکنشش یکسان بود.چه میبردیم و چه میباختیم تون صدایش همانی بود که بود.خیلی که احساسی میشد یک اللهاکبری میگفت ولی زود کظم غیض میکرد و طمانینهی مومنانه را حفظ میکرد تا یادش نرود که دنیا زندان مومن است…
حالا آن یکیها به کنار ولی واقعا باید خیلی به خودت خیلی مسلط بودی که گل آن گل هایپرسونیک مهدوی کیا را طوری گزارش کنی که انگار مژدهی حلول ماه شوال را شنیدهای و نمیدانی که باید شکر کنی یا افسوس پایان رمضان را بخوری… البته باز هم دمش گرم.لااقل مثل قبلیها وسط گزارش به دلارهای نفتی شیوخ عرب و استکبار و اسراییل و شاه لعنت نمیفرستاد.لامصب آن قبلی تنها وقتی چیزی از فوتبال میگفت که در حال باختن بودیم و آن وقت بود که هی شیر سماور را به سمت اسافل و پس پشت داور نشانه روی میکرد و فوتبال را قوطی بگیر و بنشان مستکبرین برای تودههای مستضعف قلمداد میکرد و ناگهان برنامه را قطع میکرد و آهنگ برنادت پخش میکرد…
ظالیم اوغلی این اسکندر خان کوتی نه شاد میشد نه غمگین… نه عصبانی میشد نه هیجانی… طوری گزارش میکرد که انگار دارد از پنجره، دعوای دو بچه گربهی خیابانی را نگاه میکند و برای مادر فرتوت و نابینایش روایت میکند… درست شبیه همین آقای صبوری خدا بیآمرز خودمان… ناگهان هم غیبش زد.باز هم شبیه همین آقای صبوری خودمان… البته روزگار اندوه مومنانه و طمأنینهی مستحبی هم تمام شده بود…