Video by golestane_raz

Video by golestane_raz

حیاط ما سیمانیه. باغچه نداریم و برای پارکینگ استفاده میکردیم. از بچگی کوچه باغ‌های قدیم و درختان انار و گردو و شاه توت که از دیوارهای کاهگلی باغها اویزون بودن ر
مطلب آموزشی
زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
مشاهده محتوای اصلی

Video by golestane_raz

حیاط ما سیمانیه.
باغچه نداریم و برای پارکینگ استفاده میکردیم.
از بچگی کوچه باغ‌های قدیم و درختان انار و گردو و شاه توت که از دیوارهای کاهگلی باغها اویزون بودن را خیلی دوست داشتم.
خیلی دلم میخواست خاطره های کودکی ایران رو زنده کنم. ولی در ظاهر بنظر غیر ممکن میامد. احساس شادی ها و لذت های کودکی در من بسیار قوی بود. به خودم گفتم با دو تا گلدون و یاد گذشته دلمو خوش میکنم و لذت میبرم. شروع کردم و بهشون میرسیدم، باهاشون حرف میزدم و همینطور شوخی شوخی هر سال به گلها اضافه میکردم.
یک روز به خودم گفتم یک درخت میوه تو گلدون بکارم و ببینم چی میشه. دردسر ندم، یک گلدون تبدیل به چند تا شد. گیلاس، آلبالو ، سیب، آلو و هر چیز دیگری که جا داشتم تو گلدون بکارم
یک روز تو حیاط با همسرم نشسته بودیم که مثل همیشه بارون گرفت. انگلیس اکثر مواقع بارون میاد. با عجله همه چیز را جمع کردیم و آمدیم تو. همسرم گفت اگر یک سقف شفاف داشتم، میتونستیم موقع بارندگی تو حیاط بشینیم.
هر شب رو کاغذ واسه فانتزی طرحهای مختلف میکشیدم. جدی جدی خیال ساختن نداشتم چون کار و خرجش خیلی زیاد بود. ولی چند هفته پشت کار و طراحی های مختلف، یهویی دیدم این آخری که کشیدم ، شدنی هست.  اگر خودم بکنم خرجش زیاد نمیشه.
چند روز بعد رفتم چیز های لازمه را خریدم و وسط زمستان به تنهایی شروع کردم به کار. همسرم هم با چایی و لقمه های نون و پنیر و سبزی ازم پشتیبانی میکرد. هر روز بعد از کار دو سه ساعت میگذاشتم برای آلاچیق. پنجره ناهارخوری که رو به حیاط بود هم برداشتم و یک در کشویی گذاشتم. سنگین بود ولی با کمک همسرم انجامش دادم.  اردیبهشت بعد از همون زمستان تمام شد.
جریان چندین سال پیش هست.
یک روز که زیر آلاچیق نشسته و یک استکان چایی از تو قوری میریختم و گلها را تماشا و از صدای زیبای آبشار آبنما که درست کرده بودم لذت میبردم، یاد آرزویی که داشتم افتادم. دور و برم را نگاه کردم و دیدم بدون اینکه به مقصد که آرزوم بود توجه ذهنی بکنم به آرزوم رسیدم. در تمام این مدت به آرزوم فکر نمیکردم، بلکه در همون لحظات با گلدونهای کوچک حال میکردم. چیزی که برام اولش غیر ممکن میامد، با احساس قوی و یاد شادی ها و جلو گذاشتن قدم بدون انتظار اینکه به هدف برسم و از همه مهمتر لذت بردن از هر لحظه ، منو برد به اونی که میخواستم.
میدونی، آرزوها گمشده نیستن. همه یک جای منتظرن که صداشون کنی. منتهی مثل یک اسب سرکش میمونن که فقط با صدایی که انرژی مثبت، لذت و محبت ازش پخش میشه رام میشن و بطرفت میان.🌹

آهنگ بسیار زیبا از آقای محترم
@behfarbahadoran
ممنونم از ایشان

بازگشت به صفحه اصلی