Video by yaslifestory

Video by yaslifestory

⁨ سال ٨٩ بود، دانشجوى رشته ى پرستارى بودم، دوران عقدمون بود، از نظر من بلاتكليف ترين دوران زندگی يك آدم، میتونه دوران عقد باشه. خانواده ها كه الحمدلله تحويلت نم
مطلب آموزشی
زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
مشاهده محتوای اصلی

Video by yaslifestory

⁨ سال ٨٩ بود، دانشجوى رشته ى پرستارى بودم،
دوران عقدمون بود،
از نظر من بلاتكليف ترين دوران زندگی يك آدم، میتونه دوران عقد باشه.
خانواده ها كه الحمدلله تحويلت نمی‌گیرن
چون قرار بود يكى بره ولى نه تنها نرفته،
بلكه یه نفر دیگه هم دنبال خودش آورده؛
خودتم كه بى پول عالمى
نه میتونی مستقل بشى ،
نه پولی داری که بتونی یه مدت جایی بری،
ميتونم ازش به عنوان بدترين روزهاى عمرم ياد كنم.
مجبور شديم تو يه اتاق زندگی كنيم تا شرايطمون مساعد بشه و بعد سر فرصت جشن بگیریم و بریم سر خونه و زندگیمون.
ساعت ۶ عصر بود از دانشگاه گشنه و خسته رسيدم خونه. چنان بوى كيكى تو راه پله پیچیده بود كه فقط چشمامو بستم و گفتم: «خدايا من ديكه طاقت ندارم، واقعاً از اين وضعيت نجاتم بده.»
لباسامو عوض كردم‌و رفتم زير پتو،
وَر مهربون ذهنم گفت:
«می‌گذره ياسمن همه چی خوب ميشه، همه چی درست ميشه، یکم دیگه تحمل کن.»
از جام بلند شدم و رفتم قابلمه ى قديمى كه مامانم داده بود‌و آب كردم‌ و با سيب زمينى ها گذاشتم روى گاز پيك نيكى تا بپزه.
بعد از اينكه پخت, با پیاز سرخ كرده و نمك قاطی كردم،
ما بهش می‌گفتیم پوره، الان بهش می‌گن «مَش پُتِیتو».
هرچی نمک ریختم بی مزه بود, یه نگاهی به سیب زمینی ها انداختم، ديدم داره قرمز ميشه، گفتم ولش كن داره ته می‌گیره، از رو‌ گاز برداشتمش و بردم سر سفره.
مثل اين بى كس وكارا مشغول خوردن شدیم، تنها و سوت و كور
به مهدى نگاه کردم‌و
گفتم: «تو هم حس می‌کنی بى نمكه؟»
گفت : «نه خيليم عاليه.»
گفتم: «ولى نيست انگار حاليه.»
گفت: «نه! خوبه، دستتم درد نكنه.»
شک كردم ،
به ظرف نمک نگاه كردم، روش نوشته بود «جوش شیرین»
محکم زدم تو صورتمو گفتم: « وای جوش شیرینه.»
گفت: « فدای سرت، من که خوردم.»

حدوداً ۱۵ سال از اون روز می‌گذره،
ما سر خونه و زندگی خودمونیم، یه پسر ۱۲ ساله داریم که داره این ویدیو رو ازمون می‌گیره.

پ.ن: می‌گذره عزیزدلم، سخته می‌دونم،
ولی می‌گذره و تو میرسی با تموم چیزایی که می‌خواستی.

#یاس_نویس🌊⁩

بازگشت به صفحه اصلی