Video by tarane.tor

Video by tarane.tor

قصد داشتم برای کپشن این پست توضیحات کاملی درباره این آهنگ بذارم ولی خب این متن که گذاشتم خیلی به دلم نشست و دوست داشتم باهاتون به اشتراک بذارم.. دستش توی جیب ما
مطلب آموزشی
زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
مشاهده محتوای اصلی

Video by tarane.tor

قصد داشتم برای کپشن این پست توضیحات کاملی درباره این آهنگ بذارم ولی خب این متن که گذاشتم خیلی به دلم نشست و دوست داشتم باهاتون به اشتراک بذارم..

دستش توی جیب مانتوش بود.
هوا نه سرد بود و نه گرم.
از اون هواهایی که معلوم نیست باید بلرزی یا عرق کنی.
من اون سمت خیابون بودم، درست جلوی کافه‌ای که قرار بود آخرین قراری بشه که هیچ‌وقت قرار نبود.

صدای بوق ماشین‌ها توی سرم میپیچید.
داشتم بهش نگاه میکردم و از خودم می‌پرسیدم چند بار آدم می‌تونه یه نفر رو ببینه و هیچوقت
بهش نگه "دوستت دارم" و هنوز امیدوار باشه که یه روزی همه چی خودبه خود درست می‌شه؟

اون هم هیچوقت بهم نگفت.
فقط اومد جلو و گفت:
"هی خوبی؟"
وای، چقدر این "خوبی؟" خالی بود.
مثل لیوانی که تهش فقط یخ مونده، نه آبی، نه چیزی..فقط خنکیِ بی‌مزه.

گفتم: آره، تو چی؟
گفت: "منم سرم شلوغه"

دروغ میگفت.. هر دومون می‌دونستیم هیچکدوم سرمون شلوغ نیست و فقط دلمون شلوغ بود.
دلمون پر از حرفایی بود که هیچ‌وقت به موقع گفته نشدن.
مثلاً اون شب توی کوچه‌مون، که داشت میرفت و فقط گفت: "مواظب خودت باش"
و من جواب دادم: "تو هم"
ولی ته دلم فریاد می‌زدم: "نرو.. یه کاری کن بمونی"

همیشه از فاصله ترسیدم، نه فاصله‌ی مکانی، نه فاصله‌ی زمانی.. فاصله‌ی دلی.

نشستیم پشت میز و چایی آوردن..
چایی‌ها سرد شد مثل حرفامون..
من از کارم گفتم، اون از دانشگاهش..
من از فیلم جدیدی که دیدم، اون از آهنگی که گوش داده بود..

هیچکدوم نگفتیم که دلمون برای همدیگه تنگ شده..
هیچکدوم نگفتیم که این، شاید آخرین بار باشه..

وقتی که بلند شدیم بریم، حس کردم یه چیزی ته گلوم گیر کرده، مثل بغضی که نه راه بالا داره، نه راه پایین.

گفت:
"یه روزی شاید دوباره همو دیدیم"
و من گفتم: "شاید"

نزدیک بود بگم: "بمون"
نزدیک بود بگه: "بیا"

ولی هیچکدوم نگفتیم. هیچکدوم بلد نبودیم برای یکبار هم که شده حرف دلمون رو به زبون بیاریم.

راه افتادیم.. دوتا مسیر مختلف.
من به سمت خونه‌ای که خالی بود از خاطره و اون به سمت آینده‌ای که شاید من توش جایی نداشتم.

امروز چند سالی از اون قرار گذشته.
هنوز بعضی شبا صدای لیوان چای اون کافه توی گوشمه.
هنوز گاهی از خواب می‌پرم و فکر می‌کنم اگه همون روز، فقط همون روز، یکیمون گفته بود: "نرو" چی میشد؟

حالا هم از همدیگه خوشمون میاد ولی نه توی زندگی هم و توی خاطرات هم زندگی می‌کنیم.
و این، تلخ‌ترین شکل عاشق‌ بودنه.
علی معظمی🖋
@_thisismyfuckingmood

میتونید این موسیقی رو با "کد124" از کانال تلگرام ما دانلود کنید✅️
لینک کانال در بیو پیج

Spaghetti🎶
City of the Sun👥

بازگشت به صفحه اصلی